ستیلاستیلا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

♥ هر دم و بازدم من♥

ستیلا به معنی پاکدامن و بانوی بزرگوار یکی از القاب حضرت مریم سلام الله علیها می باشد

سرت داد کشیدم ناراحتم...

سلام نفس مامانی.الهی قربونت برم امروز سرت داد کشیدم خیلی عذاب وجدان دارم.خدایا ازم راضی باش. از توی حمام پودر دستی رو برداشتی و همشو خالی کردی روی تختت.منم اومدم تمیزش کنم که تو هی میومدی توی دست و پام منم یه داد محکم و بلند کششیدم سرت و تو هم زدی زیر گریه.تو رو خدا از مامانی راضی باش.الان بهت شیر دادم و خوابیدی.البته قبلش هم کلی ادا در آوردم و کلی خندیدی و ازت پرسیدم مامانی رو دوست داری گفتی دوستت دالم!!! ستیلا بخداوندی خدا یک تار مو ازت کم بشه من می یرم. بازم ازت عذر خواهی می کنم نفس من.پریشب هم اومدی جای برنجی رو برداشتی و کلی برنج ریختی روی فرش و سرت داد کشیدم اما همون لحظه سرمو گرفت.تا صبح سر درد داشتم.عزیزم نمی دونم این چند روز چم ...
6 اسفند 1392

رقص....نماز...!!!!

سلام خوشکل طلای مامان. نمی دونم از چی برات بنویسم؟!!از شیطونیهای بامزه ات؟!از چرب زبونیهای بانمکت؟!یا از دم به دقیقه رقصدنات؟!یا شاید هم از الله الله (نماز)خوندنت؟!!  تازگیها مهره های تزئیینی رو بر می داری و میزاری دهانت و وقتی می گم توی دهانت نکن و یا بدش به من می گی نمی دم و می ری پشتم قایم می شی و مولوچ مولوچ می کنیش!!!آخه اونا سفت هستند و من می خوام بدونم چه مزه ای برات دارند!!!تازه می ترسم خدای نکرده بپره تو گلوت و من بدبخت بشم! اینقدر ناز حرف می زنی .من همیشه این سن بچه ها رو خیلی دوست داشتم که حرف می زنن اما اشتباهی!!!مثلا به پروانه میگی پر ماله! به گل می گی تول! می خوای بگی عمو زنجیر باف می گی عمو زنجی !کلی با این حرف...
4 اسفند 1392

امروز

امروز عصر گفتم یه سر بریم خونه بنیامین و بعدش ببرمت پارک.اما اول رفتیم پارک که کاش نمی رفتیم.آخه بعد از یه کم بازی بردمت روی صندلی پارک نشونمت که کلاهتو درست کنم.بعد اینکه کارم تموم شد گذاشتمت پایین که بری بازی کنی اما حواسم نبود که شاید از این طرف که تاب هست رد بشی که تو هم رد شدی و تاب خورد بهت و تو افتادی زمین و غش غش گریه کردی.خدا لعنتم کنه.تقصیر من بود.دورت بگردم یه ذره بینی ات قرمز شده اما خدا رو شکر به خیر گذشت.وای ستیلای من اگه یه چیزیت می شد چه می کردم من...خدایا اینو از من نگیر...راستی بعدش رفتیم خونه بنیامین اما خونه نبودند!!! امروز رو دوست نداشتم ...اما تورو تا حد جنون دوستت دارم دختر ناز و طلای من.راستی پریروز رفتیم النگوهاتو عو...
30 بهمن 1392

واژگان ستیلا

نشندست یعنی نشستم! موبل یعنی مبل خیلی قشنگ تر می گی اما نمیشه نوشت!!! نمیئونم یعنی نمی تونم! نمیسه یعنی نمیشه! پوتئال یعنی پرتقال! بششاب یعنی بشقاب! سور سوری یعنی سرسره! مال منه! من من سیتیلا! ببستم یعنی بستم! میداب یعنی مداد کیتاب یعنی کتاب خوددال یعنی خودکار تولا بد یعنی کلاه قرمزی نوشینی نوشیدنی دوخ یعنی دوغ! چشب یعنی چشم پیشانو یعنیی پیشانی دماب یعنی دماغ ممبون یعنی ممنون شکند یعنی شکم ابول یعنی ابرو عمو پولن یعنی عموپورنگ   نیغا نخون یعنی نگاه نکن روسلی بدار یعنی روسری بردار پاتو یعنی پالتو تلاه یعنی کلاه تخفه یعنی تخمه ب...
19 بهمن 1392

نخون!!!

سلام عسل طلای مامان.وای ستیلا اگه بدونی چقدر قشنگ حرف می زنی.دیشب بابایی اومد یه کم اذیتم کنه و بوسم کنه که تو بدو بدو اومدی و زدیش و فرستادیش کنار هی گفتی نخون!!! نخون!!!یعنی نکن!!! وای خیلی شیرین می گفتی!!!نخون!اذیت نخون!مامانی منه! بابایی بد!!! وای خیلی خندیدیم . یا وقتی که ما داریم فیلم تماشا می کنیم تو میای جلوی تلویزیون و میگی نخون یعنی نگاه نکنید! دیروز یه پیشرفت چشمگیر داشتی و اون این که هربار که جیش داشتی میرفتیم دستشویی!!!بجز پی پی که هنوز نمیگی و مجبورم پوشکت کنم.امیدوارم تا شروع بهار پوشک رو ازت بگیرم. دوستت دارم بهانه ی زندگی ام.   ...
4 بهمن 1392

علوسک من!

عسل ناز مامانی!طلای 24عیار من!اگه بدونی چقدر ماه شدی عروسکم.میری پشت جاکفشی قایم میشی و یه ذره می مونی بعدش بلند صدا می کنی علوسک"عروسک"!آخه نیست صدات می کنم عروسک من توهم صدا میکنی عروسک که من بگم عروسک من کجاست؟بعد تو میزنی زیر خنده.الهی قربون خنده هات بشم عشقم. خاله یه بسته ماژیک و یه دفترچه خوشکل برات خریده.آخه تو خیلی به دفتر و قلم علاقه داری.اونا رو برمیداری لای پاهای کوچولوت قایم می کنی بعد ابروهاتو گره میکنی و می گی میداد کو؟کیتاب کو؟ نیست؟قایم شد. بعد درشون میاری و میگی اینجاست.الهی دورت بگردم.ستیلای من تورو گردنبند درست کنم بندازم دور گردنم؟طلا خانوم. ...
2 بهمن 1392

من اگر نباشم...

غ مگین مشو عزیز دلم مثل هوا در کنار توام نه جای کسی را تنگ می کنم نه کسی مرا می بیند نه صدایم را می شنود دوری مکن تو نخواهی بود من اگر نباشم. مادرجون و پدر جون رفتند سلام عزیز دلم.پدر جون اومد دنبال مادر جون و دو شب موند و بعدش جمعه رفتند بهشت زهرا سر خاک دایی کامبیز.بعدش هم رفتند حرم امام خمینی و شب هم اومدند خونه خاله جون.قرار شد شنبه صبح برن شمال.من این سری که مادر جون اومده هیچی حالیم نشد.چون اولش که عمو اینا مهمونم بودند بعدش که تو تب ٤٠ درجه کردی و خدا رو شکر بعد از کلی آزمایش دکتر گفت چیزی نیست!!! و بعدش هم که خودم قبله افتادم.من واقعا بدجور مریض شدم خیلی بد بود.همون شب اول که دکتر رفتم ٤تا آمپول زدم!!!...
1 بهمن 1392

عکس عکس

اینجا رفته بودیم خونه ی خودمون رو ببینیم.این ماشین دوست باباست که ستیلای من داره رانندگی میکنه!  اینجا هم دختر قشنگم مثل همیشه آیفون رو برداشته و داره با کوچه حرف می زنه!!  اینجا هم یه سری از عروسکهای دخترمو گذاشتم دور و برش و عروسک قشنگ من هم اونجا نشسته و ازش عکس گرفتم. اینجا هم تازه از خواب بیدار شده بودی و نشوندمت روی دراور تختت. اینجا داری زور می زنی که در لوسیون رو باز کنی!!! خوابی گلم؟؟؟؟؟ عروسک قشنگ من الان خوابیده... زودتر بیدار شو مامانی می خوایم بریم خونه ی خاله پیش مادر جون.دلم بالا اومده!!!مریم جون هم دلش می خواست بیاد اینجا که دید مهمون داریم نیومد.دلم برای آرشا تپلی تنگ شده.فکر کنم بیشتر از یک ماهه...
23 دی 1392

عاشگم

سلام ناناز مامانی .خوشکل مامانی.اینقدر بزرگ شدی که 12 تا مروارید توی صدف دهانت در اومده عسلم. ستیلا یکی بگو عاشقتم: عاشگم!!! بگو شوهرخاله : شوخاله خیلی از کلمات رو می گی فقط هنوز قشنگ نمی تونی جمله بندی کنی.همین الان هم کنارم نشستی و داری بازی می کنی باهام.یه مداد رنگی دستته که هی میزای پشتت و می گی مداد نیست؟مداد کو؟ بعد برش می داری و می گی اینجااست!!! و بعدش هم می خندی. آخ ستیلای من چقدر دلم تنگ شده بود برای نوشتن توی وبلاگت. ستیلا عاشگم!!! امشب شب جمعه است.خدایا به حق همین روز عزیز همه ی اسیران خاک رو مورد رحمت و مغفرت خودت قرار بده و از عفو گذشتی که به همه داری اموات من رو هم رحمت کن و بیامرز.آمین. ...
19 دی 1392