ستیلاستیلا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

♥ هر دم و بازدم من♥

ستیلا به معنی پاکدامن و بانوی بزرگوار یکی از القاب حضرت مریم سلام الله علیها می باشد

تو چرا نمی خوابی؟؟!

سلام دلبندم.تو چرا دیشب نمی خوابیدی؟؟ دیروز عصر نمی خوابیدی ساعت ٦توی اون گرما گفتم سوار کالسکه ات کنم و ببرمت بیرون بلکه بخوابی،اما نخوابیدی.دیشب هم تا ٣ و نیم شب بیدار بودی.منم هی چرت میزدم و تو بیدارم می کردی!اصلا راحت نبودی!نمی دونم چرا!!! الان خوابیدی عزیزم.ولی من از ٨ صبح بیدارم.خدا کنه امروز سردرد نگیرم. شیطون بلای من! سلام عزیز دلم.اینقدر این روز ها شیطون بلا شدی که آدم می خواد بخوردت!دوتا توپ کوچولو داری که خیلی دوستشون داری.و یه توری توپ هست که همیشه دوست داری توپ کوچولوتو بندازی توش و بعد میری دم در وای می ایستی و بای بای می کنی.هروقت هم که نمی تونی توپتو بندازی توی توریش هی "ا " " ا " می گی!!!قبلا ؟آب رو می گفتی آ،بعد...
16 تير 1392

قربون دست وپای تو...

                                                     شاد شادشادم من   خوشحال خوشحالم من شاد و مهربونم واست آواز می خونم ریزه ریزه ملوسک   داره ده تا عروسک   عروسکای ناز نازی   با دخترم میرن بازی   بوس، بوس، بوس کنیم بچمونو لوس کنیم   بوس کنیم اون لپاشو   بوس کنیم اون پاهاشو رفتیم خونه ی آرشا سلام عزیزم.صبح زیبای تابستونیت به خیر.الان تو خوابیدی ومن دارم این خاطه رو برات می نویسم.دیروز عصر رفتیم خونه ی آرشا.تو هم با اسباب بازیهای آرشا بازی می کردی البته هه رو از تو اتاق میاوردی توی هال و بعدش می رفتی سراغ یکی دیگه!!! آرشا هم که هنوز نمیتونه راه بره نشسته ب...
12 تير 1392

انار مامانی

سلام ستیلای من.دیروز عصر باهم رفتیم پارک.یه ریزه سرسره سوار شدی و بعدش بردمت که تاب سوار بشی و وقتی که نشستی روی تاب مگه پایین میومدی!زیر نور مستقیم خورشید خانوم لپ های تپلیت شده بودند عین انار قرمز.آخ که چقدر دلم مانار خواست!وااااااای بخولمت!؟؟! کلی بازی کردی و بعدش بابایی ازسرکار اومد اونجا دنبالمون و تو هم خودتو لوس کردی و آقای بادکنک فروش رو دیدی و رفتی با توپ و بادکنکاش بازی کردی!بابایی هم دلش نیومد دوباره یه توپ بادی دیگه برات خرید.اینبار توپت سرخ و سفید و آبیه!!! یه خبر خوب!فکر کنم به تازگی چند تا دوست اینترنتی پیدا کنم توی شهرمون!هم توی نی نی های شهر من چند تا گزینه دیدم و هم توی نظراتت پیغام گذاشتند.خوشحالم!امیدوارم دوستای ...
12 تير 1392

واژگان ستیلا

این روز ها شیرین زبونی می کنی .مامانی رو قشنگ می گی.به بابایی می گی باباجی .آب که می خوای قشنگ می گی آب اما قبلا فقط می گفتی آ ! هرکی هرچی ازت می خواد یه نه محکم می گی اما چون بله گفتن بلد نیستی اگه یه چیزی می خوام ازت و میخوای بله بگی سرتو به نشانه ی تاید پایین میاری و میگی نه!!! علاقه ی زیادی به خوندن کتاب داری.منم مدام برات کتاب شعر می گیرم و اول برات می خونم بعد تو کتاب رو میزاری جلوتو با انگشت اشاره ی کوچولوت کتاب رو نشون می دی و یه چیزهایی زیر لب می خونی!آهنگ صدات مثل کتاب خوندن منه برات! راستی وقتی من اسم بابایی می زنم توهم صداش می کنی .البته نه اینکه قشنگ مثل من بگیا نه،آهنگ صدات مثل  منه!یاسین رو آسین م...
10 تير 1392

4دست و پا راه رفتی!

سلام دلبندم.ستیلای من چطوره؟عزیزم دقیقا در شب 13دی ماه وقتی خاله جون و معین و شوهر خاله خونه ی ما بودند تو چهار دست و پا چند گام برداشتی ومن کلی ذوق کردم.فرداش رفتیم شمال و یک هفته خونه ی مادر جون و پدر جون موندیم.دیگه قشنگ چهار دست و پا میری.بعد از یک هفته برگشتیم خونمون.اینجا هوا سردتر از شمال هستش. اینقدر فوزول شدی که نگو....آدم می خواد کبابت کنه و بخوردت!!قبلا مولتی ویتامین و قطره ی آهن رو راحت می خوردی اما الان تا قطره چکان رو میارم سمت لبت همچین سفت می کنی لبای کوچولوتو و سرتو این طرف و اونطرف می چرخونی که آدم از کارت خنده اش می گیره اما بااین حال می خوریشون.خانوووووووووووومی عزیزم. مامانی یه اشتباهی کردم ستیلا!الان 4ماهه که نبردمت...
4 تير 1392

اولین بار رفتی پارک،بازی!

  سلام عزیزم.امروز عصر باهم رفتیم سالن زیبایی خاله جون.حدود ساعت 17و نیم بود که مریم جون مامان آرشا پیام داد که میره پارک و اگه ماهم دوست داشتیم بریم،ما هم رفتیم و تو برای اولین بار سوار سرسره شدی!حس خوبی داشتی و کاملا از ظاهرت مشخص بود.همچین ذوق کرده بودی و می خندیدی.الهی فدات بشم.الاکلنگ هم سوار شدی اما از سرسره بیشتر استقبال کردی. می بوسمت دختر زیبای من.بووووووووووووووووس.16/2/1392 اولین دندونت در اومده! سلام دختر زیبای من.ناناز مامان امروز همش تب داشتی و دوست داشتی فقط تو بغلم باشی.همچین خودتو لوس می کردی که آدم دلش می خواست بخوردت!هوووووم! زنگ زدم به بابایی گفتم از سر کار که داره میاد برات قطره استامینوفن بخره.شب تنت خیلی داغ ...
3 تير 1392

دلم بالا اومد!

دلب ندم سلام.نزدیک به 71 روزه که به وبلاگت سر نزدم.نمی دونم ایراد از کامپیوتر منه یا اینکه اینترنت کلا قطعه!!امروز عمه و شوهر عمه میان دنبالمون که بریم شمال.از اونجایی که بابایی مایل نبود مارو با اتوبوس بفرسته به شوهر عمه گفت که پول بنزینتو می دم بیا دنبال بچه ها و ببرشون شمال.خیلی دلم گرفته است یه جورایی هم خوشحالم که می رم پیش مامان و بابا و سر خاک علی و رزیتا.بابایی قول داده بریم پیش آقا رضا و برام لب تاب بخره.اینطوری هرجا که برم بامنه و همش می تونم داغ داغ وبلاگتو بروز کنم!عالی میشه. چند شب پیش ساعت 23و نیم بود که تو نمی خوابیدی و منم داشتم فیلم از بوسه تا عشق رو می دیدم .من و بابایی دراز کشیده بودیم و تو هم وسط  ما دوتا داشتی برای خ...
3 تير 1392

تلفن وصل نشده!

دختر نازنینم،مدتی هست که به وبلاگت سر نزدم.نمیدونم چرا وصل نمیشه ،اعصاببمو داغون کرده بخدا.چند وقتی هستش که لبه مبل رو می گیری و بلند می شی و چند قدم با اتکا به مبل راه می ری.همین که می زاریمت زمین مچهار دست و پا تند تند می ری سمت اتاق خواب یا آشپزخونه و یا سمت بوفه!عاشق کنترل ماهواره هستی و همینکه بدستش میاری محکم می کوبیش به زمین تا باطریهاش در بیان و برشون داری و بزاری توی دهانت.یه عروسک پارچه ای موش داری که رقیب و رفیقته!!هروقت از زیر غذا خوردن که در می ری تا میگم موش موشی بیا غذای ستیلا رو بخور،بدو بدو خودتو می رسونی و غذا رو می قاپی!یا وقتی می خوام بخوابونمت و بهونه میاری و از جا در می ری تا میگم موش موشی بیا بخوابونمت تند تند میای و م...
3 تير 1392

چند روزی که گذشت...

سلام ستیلای من.خوبی دختر گلم؟5شنبه ی گذشته که از قضا شب یلدا هم بود ما خونه ی آقا مهرداد دعوت بودیم.بابابیی اعت 9 و نیم از س رکار برگشت و تا ما برسیم خنشون ساعت 11 بود.وقتی رسیدیم همه اذیت می کردند که پس کو حلیم و نون سنگگتون؟!!! عمه زهرا و عمه ملوک بابایی و عمو محمدش و پسر عمه بابک و سیامک هم اونجا بودند.شب خوبی بود و اما مگه تورو می دادند دستم؟!فقط برای شیر خوردن می فرستادنت پیشم.همه عاشقت شده بودند برای اولین بار هم بود که می دیدنت و اینقدر از تو خوششن اومده بود که تا ساعت 3 نیمه شب بیدار نگهت داشتند!فکر کن!!!از اونجایی که شب خوب نخوابیده بودی،روز جمعه خیلی لجوج شده بودی.همینکه میومدم بخوابونمت بچه های دیگه شلوغ می کردن و بیدار می شدی.خو...
6 دی 1391