غمگین مشو عزیز دلم
مثل هوا در کنار توام
نه جای کسی را تنگ می کنم
نه کسی مرا می بیند
نه صدایم را می شنود
دوری مکن
تو نخواهی بود
من اگر نباشم.
مادرجون و پدر جون رفتند
سلام عزیز دلم.پدر جون اومد دنبال مادر جون و دو شب موند و بعدش جمعه رفتند بهشت زهرا سر خاک دایی کامبیز.بعدش هم رفتند حرم امام خمینی و شب هم اومدند خونه خاله جون.قرار شد شنبه صبح برن شمال.من این سری که مادر جون اومده هیچی حالیم نشد.چون اولش که عمو اینا مهمونم بودند بعدش که تو تب ٤٠ درجه کردی و خدا رو شکر بعد از کلی آزمایش دکتر گفت چیزی نیست!!! و بعدش هم که خودم قبله افتادم.من واقعا بدجور مریض شدم خیلی بد بود.همون شب اول که دکتر رفتم ٤تا آمپول زدم!!!
دلم میخواست بیشتر می موندند.اما خب هرچی باشه خونه ی داماده دیگه!!!!
[موضوع : ]
[ چهارشنبه 2 بهمن 1392 ] [ 10:52 ] [ مامان جونی*زی زی* ] [ نظر بدهید ]
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی