نشد که نشد!
سلام نانازی من.مامانی قربونت بشم الهی.الان روی تختت دراز کشیدی و آویز تختت رو کوک کردم و تو هم داری دست و پا می زنی و می خندی و بازی می کنی.منم دارم برات می نویسم.
عزیز دلم نمی دونم چرا چند روزه سوراخ کردن گوشت به تعویق میفته.هربار به یه بهونه عقب افتاد.دیروز هم جدی جدی رفتیم حتی نیم ساعت نشستیم تا نوبتت بشه که باز انگار قسمت نبوده،سرشون شلوغ بود و نشد که گوشواره بندازیم گوشت.منم پشیمون شدم و گفتم حتما حکمتی تو کاره که هی عقب فته.واسه همین فعلا بی خیال شدم.
دیروز یه دست لباس برات خریدم اما وقتی آوردم خونه و تنت کردم دیدم برات کوچیکه،امروز صبح دوتایی رفتیم و تعویضش کردیم و زود اومدیم خونه.آخه گرسنه ات شده بود و داشتی دستتو تا آرنج می کردی توی دهانت.همچین مالاچ مولوچ می کردی که آدم دلش ضعف میرفت برات.
دخمل من گشنه اش شده بود داشت شهر رو بهم می زد!!!