انار مامانی
سلام ستیلای من.دیروز عصر باهم رفتیم پارک.یه ریزه سرسره سوار شدی و بعدش بردمت که تاب سوار بشی و وقتی که نشستی روی تاب مگه پایین میومدی!زیر نور مستقیم خورشید خانوم لپ های تپلیت شده بودند عین انار قرمز.آخ که چقدر دلم مانار خواست!وااااااای بخولمت!؟؟!
کلی بازی کردی و بعدش بابایی ازسرکار اومد اونجا دنبالمون و تو هم خودتو لوس کردی و آقای بادکنک فروش رو دیدی و رفتی با توپ و بادکنکاش بازی کردی!بابایی هم دلش نیومد دوباره یه توپ بادی دیگه برات خرید.اینبار توپت سرخ و سفید و آبیه!!!
یه خبر خوب!فکر کنم به تازگی چند تا دوست اینترنتی پیدا کنم توی شهرمون!هم توی نی نی های شهر من چند تا گزینه دیدم و هم توی نظراتت پیغام گذاشتند.خوشحالم!امیدوارم دوستای خوبی به تورم بخورن!
به یاد علی نبودن هایى هست ک هیچ بودنى جبرانش نميکند...تو...براى من ازجنس همان هایى... این روز ها خیلی بیاد علی هستم.دلم براش خیلی تنگ شده... برای آرامش روح علی*داداش کوچکم*،صلوات. اللهم صلی علی محمد وآل محمد [موضوع : ] [ چهارشنبه 12 تير 1392 ] [ 8:02 ] [ مامان جونی*زی زی* ] [ 2 نظر ] مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی