واکسن 6ماهگی
دلبندم بعد از عاشورا نوبت واکسن ٦ماهگیت بود.من و خاله جون بردیمت درمانگاه و همینکه داشتن واکسن رو بهت تزریق می کردند بجای اینکه گریه کنی و جیغ بکشی،یهو خندیدی!من و خاله هم زدیم زیرخنده!
دردت نیومده بود؟؟؟اما برای واکسن دوم یه کوچولو اشک ریختی.
خونه که اومدیم بی تابی می کردی و خنده ی توی درمانگاهتو تلافی کردی.این هم از واکسن ٦ماهگیت.به سرعت برق و باد گذشت و ما همچنان غمگین از دست دادن علی هستیم...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی