دیروز
سلام دخمل ناز مامانی.قربون چشمات بشم من الهی.
دیروز خاله جون و معین اومده بودند اینجا یعنی خونه ی ما.تو هم کلی براشون خندیدی فدات شم.
دیروز زنگ زدم به مادر جون که بهش بگم چون ماشین رو فروختیم بزودی نمی تونیم بیایم شمال تا یه ماشین خوب گیرمون بیاد و بخریم بعد میایم شمال و یه هفته می مونیم.بعد بهش گفتم اگه می تونه خودشو پدرجون بیان اینجا که گفت شاید خودم اومدم ولی روی پدرجون حساب باز نکنید!آخه پدر جون بیشتر ترجیح می ده خونه ی خودش باشه!
دروز عزیزجون هم زنگ زد و حالتو می پرسید.همه دلشون داره برات بالا میاد آخه تقریبا یک و ماه بیشتره که ندیدنت.
اگه الان تو رو ببینن می خورنت تپلی من.اینقدر ناز شدی فدات شم.
دیشب هم من و تو باباجون رفتیم پیاده روی.یه بلوز شلوارسفید صورتی برات خریدیم.مبارکت باشه گلم.
الان هم تو و باباجونی خوابیدین و من بیدارم!
می بوسمت عشقم.