19 رمضان
امروز 19 ماه رمضان هستش.دیشب شب قدر بود...
من متاسفانه مسجد نرفتم.نه اینکه دلم نخواد،نه،بابایی نبرد منو.تنهایی هم که نمیزاره برم!
وقتی تو خوابیدی،حدود ساعت 2 نیمه شب خودم تنهایی توی اتاقت نماز و دعاهای مخصوص این شب عزیز رو خوندم و تو خلوت خودم برای خودم گریه کردم.امیدوارم خدا قبول کنه.
مجرد که بودم همیشه می رفتیم مسجد محلمون و دوستان با هم جمع می شدیم یه گوشه و با هم دعا می خوندیم.اما از وقتی که ازدواج کردم همه چیز من شد تنهایی...
امان از همسایه ها سلام یکی یه دونه ی من.دیشب ساعت 21 و 30 بود که خوابیدی.من کلی خوشحال شدم که ستیلای من زود خوابیده.منم تشکمو پهن کردم که بخوابم.همینکه دراز کشیدم زنگ آیفون به صدا در اومد.همسایه ها کلید یادشون رفته بود...و تو بیدار شدی... و تا ساعت 2 بامداد نخوابیدی.وای چه سرگیجه ای داشتم من دیشب!برمردم آزار لعنت.اینقدر خودم اینجور چیزهارو رعایت می کنم بخدا.این همه واحد،توپ که میفته تو پارکینگ زنگ مارو می زنن.شکم درد دارند زنگ مارو می زنن.کلید ندارن زنگ مارو میزنن. خدایا صبر!صبر! خلاصه با کلی گریه و زاری خوابت برد.صبح هم ساعت 11 بیدار شدی و تا الان که دوباره خوابیدی نفسم. می بوسمت. [موضوع : ] [ چهارشنبه 9 مرداد 1392 ] [ 18:27 ] [ مامان جونی*زی زی* ] [ نظر بدهید ] مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی